زندگی نامه آلبرت بندورا
درک چگونگی آموختن رفتارهای تازه، یکی از جذابترین و در عین حال ریشهایترین زمینههای تحقیق در روانشناسی بوده است که پیشینه نظریهپردازی درباره آن به قرنها پیش باز میگردد.
چگونه یاد میگیریم که با دیگران رفتار کنیم؟ قوانین و ارزشهای اجتماعی چگونه در انسان نهادینه میشوند؟ و رفتارهای جدید چگونه شکل میگیرند؟
آلبرت بندورا، چهارمین روانشناس تأثیرگذار در تاریخ این علم خوانده شده است.
آلبرت بندورا با نظریه «یادگیری اجتماعی» (Social Learning) خود به پرسشهایی کلیدی در روانشناسی پاسخ گفت که اکنون پس از چند دهه به یکی از پایههای روانشناسی نوین بدل شده است.
به دلیل همین تحقیقات و نظریات برجسته، وی به عنوان برنده جایزه روانشناسی گراومیر که هر سال به یکی از روانشناسان برجسته تعلق میگیرد، اعلام شد.
جایزه سال 2008 روانشناسی گراومیر در حالی به وی تعلق گرفت که از وی به عنوان برجستهترین نظریهپرداز روانشناسی معاصر که در قید حیات است، یاد میشود.
این جایزه که در سال 1984 در دانشگاه لوییز ویل در شرق آمریکا پایهگذاری شده است، به کسانی که در رشتههای مختلف علوم انسانی به گونهای برجسته فعالیت داشتهاند، اهدا میشود.
از جمله برندگان سالهای پیشین این جایزه میتوان به آرون بک، پایهگذار مکتب شناخت درمانی اشاره کرد که 450 مقاله علمی و 17 کتاب در این زمینه از وی منتشر شده است.
جایزه 200 هزار دلاری سال 2008 گراومیر از میان 31 نامزد از پنج کشور جهان به آلبرت بندورا روانشناس کانادایی که بیش از نیمقرن است ساکن آمریکا است، تعلق گرفت. وی در ردهبندی که در سال 2002 انتشار یافت، چهارمین روانشناس برجسته تاریخ این علم پس از ب.اف.اسکینر، ژان پیاژه و زیگموند فروید نام گرفت.
آلبرت بندورا در دهه 70 هنگامی که با نظریه یادگیری اجتماعی خود انقلاب شناختی را فراگیر کرد
آلبرت بندورا که به خاطر ارائه نظریه یادگیری اجتماعیاش در دهه 70 شهرت یافت، با این نظریه رفتارگرایی را به شناختدرمانی که به تازگی ارائه شده بود، پیوند زد و یکی از مهمترین رویکردهای روانشناسی در اواخر قرن بیستم را شکل داد که پیدایش رفتاردرمانی شناختی را در پی آورد، مکتبی که امروزه از هر سه روانشناس بالینی در آمریکا، دو نفر خود را متکی به آن میبینند.
به اعتقاد بندورا، آموزش و فراگیری رفتارهای جدید در انسان، بیشتر از آن که از طریق یادگیری مستقیم و کلاسیک رخ دهد، از طریق الگوسازی از روی رفتارهای دیگران رخ میدهد.
آزمایش مشهور او در دهه 60 با «عروسک بوبو» امروز به یکی از متون کلاسیک روانشناسی بدل شده است، او در این سلسله آزمایشها، به کودکان فیلمی را نشان میداد که مربی مهدکودک، در حال کتک زدن عروسکی به نام بوبو بود. پس از تماشای فیلم، کودکان در ضمن بازی خود، به طور مرتب همین عروسک را کتک میزدند.
وی به این ترتیب نظریه «یادگیری مشاهدهای» (observation learning) خود را مطرح کرد و گفت که این شیوه یادگیری، یکی از مؤثرترین و فراگیرترین روشهای یادگیری رفتاری است که به ویژه از طریق رسانههایی چون تلویزیون و سینما شکل میگیرند.
بندورا بر خلاف رفتارگرایان، معتقد است که یادگیری لزوماً منجر به تغییر رفتار نمیشود. مردم میتوانند اطلاعات جدیدی را فرا بگیرند؛ بدون آن که تغییری در رفتارهای آشکارشان رخ بنماید.
بسیاری از روانشناسان معتقدند مقاله «خود-کارآیی به سوی یک نظریه همسان برای تغییر رفتار» آلبرت بندورا که در سال 1977 منتشر شد، یکی از پایگاههای انقلاب شناختی در روانشناسی در دهههای 80 و 90 را بنا کرد.
بندورا در این مقاله که بعدها در کتابها و مقالات دیگری نیز شرح و بسط یافت، نظریه «خودکارآیی» (Self-Efficacy) خود را مطرح کرده است که به گفته خودش، اعتقاد فرد به قابلیتهای خود در سازماندهی و انجام یک رشته فعالیتهای مورد نیاز برای ادارهی خود در شرایط و وضعیتهای مختلف است.
افرادی که دارای حس قوی خود-کارآیی باشند:
· به مسائل چالشبرانگیز به صورت مشکلاتی که باید برآنها غلبه کرد، مینگرند.
· علاقه عمیقتری به فعالیتهایی که در آنها مشارکت دارند نشان میدهند.
· تعهد بیشتری نسبت به علایق و فعالیتهایشان حس میکنند.
· و به سرعت بر حس یأس و نومیدی چیره میشوند.
کسانی که حس خود-کارآیی ضعیفی داشته باشند:
· از کارهای چالشبرانگیز اجتناب میکنند.
· عقیده دارند که شرایط و وظایف مشکل، خارج از حد توانایی و قابلیت آنهاست.
· بر روی ناکامیهای شخصی و نتایج منفی تمرکز میکنند.
· و به سرعت اعتماد خود نسبت به قابلیتها و تواناییهای
شخصیشان را از دست میدهند. (بندورا 1994)
آلبرت بندورا در چهارم دسامبر 1925 در روستایی در ایالت آلبرتای کانادا متولد شد. لیسانس روانشناسی خودرا از دانشگاه بریتیش کلمبیا گرفت و سپس به دانشگاه آیوا در آمریکا رفت و فوقلیسانس و دکترای خود را از آنجا گرفت و به عنوان عضو هیأت علمی در همان دانشگاه مشغول به کار شد. پس از آن به دانشگاه استنفورد رفت و از سال 1953 به بعد به عنوان استاد روانشناسی این دانشگاه فعالیت کرده است.
وی در سال 1974 به عنوان رییس انجمن روانشناسی آمریکا انتخاب شد؛ زمانی که به تازگی نظریه یادگیری اجتماعی خود را منتشر کرده بود و کتابها ، مقالات و تحقیقاتش به شدت مورد توجه روانشناسان قرار گرفته بود.
اولین کتابش را در سال 1959 بر پایه تحقیقاتش با عروسک بوبو با عنوان «پرخاشگری نوجوانان» منتشر کرد که بر مبنای آن، در سال 1973 کتاب دیگری با عنوان «پرخاشگری: یک تحلیل یادگیری اجتماعی» نوشت.
کتاب مشهور «یادگیری اجتماعی» بندورا به فارسی نیز ترجمه شده است و نظریات وی در پایاننامههای دانشگاهی بسیاری در ایران مورد تحقیق و تحلیل قرار گرفته است.
بندورا که با صدها مقاله خود، برجستهترین روانشناس زنده جهان خوانده شده است، کمی پس از اعلام اهدای این جایزه به وی و تأکید بر آن که چهارمین روانشناس تأثیرگذار در تاریخ این علم بوده است، با خنده به خبرنگاران گفت: «ولی از فروید، اسکینر و پیاژه به تازگی چیزی منتشر نشده است!»
وی گفت هنگامی که خبر دریافت مهمترین جایزه مادی روانشناسی را به همسرش داده است، همسرش به وی گفت که بهتر است بار دیگر تعداد صفرها را بشمارد تا مطمئن شود که واقعاً مبلغ مورد نظر 200 هزار دلار است.
بندورا گفت که از دریافت این جایزه خشنود شده است؛ اما روانشناسان بسیار دیگری هم هستند که به تحقیقات برجستهای در این رشته پرداختهاند. در نتیجه دریافت این جایزه برای وی همراه با شگفتی بوده است.
آلبرت بندورا در اولین مصاحبه مطبوعاتیاش پس از اعلام اختصاصی این جایزه گفت که همواره احساس میکرده است بین نظریهپردازی در روانشناسی و زندگی روزمره ارتباطی وجود ندارد. شاید نظریات و تحقیقات بندورا بیش از هر روانشناس دیگری در دهههای اخیر این پل ارتباطی را بنا کرده باشد.
منبع:
کِرت لِوین ( 1890-1947 )
((هیچ چیز عملیتر از یک نظریه خوب نیست))
کرت لوین
ولفگانگ کهلر
زمانی که جنگ جهانی اول درگرفت روان شناس آلمانی جوانی به نام ولفگانگ کهلر خود را درجزیره تنریف واقع درساحل آفریقا یکه وتنها رها شده یافت وبه علت جنگ نمی توانست به وطنش برگردد. درجزیره تنریف یک ایستگاه پژوهش برای مطالعه میمونها وجود داشت وکهلردرطول 4سال اقامت خود دراین جزیره درباره آنها تحقیق کرد. اومطالعات خود را درکتابی با عنوان ذهنیت میمونها گزارش کرد.
کهلرنتیجه گرفت که میمونهای باهوش وکودن وجود دارند. به نظرمی رسد که میمونهای کودن به وسیله تداعی وتکراریا تمرین کردن زیاد رفتارهای یکسان را یاد می گیرند.به گفته کهلر میمونها هنگام حل کردن مسایل" خطاهای بدی" می کنند یعنی خطاهایی که براساس راه حلهای قدیمی ونامناسب قراردارند. درمقابل میمونهای باهوش خیلی شبیه انسانها یاد می گیرند وگاهی توانایی حیرت آوری برای فرایند های ذهنی عالی بروزمی دهند. معمولا وقتی که آنها نمی توانند مسئله ای را حل کنند با این حال "خطاهای خوبی" می کنند یعنی راه حلهایی را امتحان می کنند که براساس تامل باید موثرواقع می شدند ولی به دلایلی موثرواقع نشده اند.
کهلربرای مشاهده رفتارحل مسئله میمونها درقفس ازروشهای گوناگونی استفاده کرد. این روشها معمولا ایجاب می کردند که میمون برای مسئله به دست آوردن یک خوشه موزکه دورازدسترس ودربیرون قفس بود راه حلی را ابداع یا کشف کند. برای مثال دربرخی آزمایشها میمون باید برای دستیابی به خوشه مو ز از چوب بلندی استفاده می کرد. دربرخی موارد لازم است چند تکه چوب به هم متصل شوند تا به اندازه کافی برای رسیدن به موزبلند باشد. دریک آزمایش میمون باید ازچوب کوتاهی که کاملا به موزنمی رسد برای کشیدن چوب بلندتر دیگری که دردسترس قرارندارد استفاده کند. درمسئله های جعبه میمون باید جعبه ای را زیرموزها بگذرد یا جعبه هایی را روی یکدیگرقرار دهد تا بتواند به موزدست یابد
بینش دربرابرکوشش وخطا
کهلرادعا کرد که ثراندایک اشتباه کرده میمونهای باهوش صرفا ازراه کوشش وخطا یاد نمی گیرند. آنها این ورو آن ورقفسشان نمی روند ومرتبا به خوشه های موزدست نیافتنی یورش نمی برند ازمیله های قفس بالا نمی روند وکارهای دیگری که میمونها درآنها ورزیده هستند انجام نمی دهند. درعوض حداقل برخی ازمیمونها این مسئله های دشواررا خیلی ناگهانی حل می کنند گویی آنها همین الان راه حل را پیدا کرده اند. برای مثال وقتی که سلطان یکی ازمشهورترین میمونهای کهلردریافت که نمی تواند با چوب کوتاه خود به موزها دست یابد مکث کرد وبه قول کهلر" به موزها زل زد وبعد گویی درمورد راه حل درست بصیرت یافته است به عمل برانگیخته شد او ناگهان واکنشهای درست را به صورت یک کل متوالی انجام داد".اصطلاح گشتالت برای فرایند درگیردراین نوع راه حل بینش است .
بینش اساس روان شناسی گشتالت است. اصولا بینش به معنی ادراک روابط بین عناصریک موقعیت مسئله است. به عبارت ساده تر بینش عبارت است ازحل یک مسئله درنتیجه پی بردن به روابط بین همه عناصرآن موقعیت. به قول کهلرتفکربینشی نوعی تفکرارتباطی است. این نوع تفکربه تجدید سازمان ذهنی عناصرمسئله وتشخیص درست بودن سازمان جدید نیازدارد. اما کهلرهشدارمی دهد صرفا به این علت که اصطلاح بینش یا تفکرارتباطی برای توصیف آنچه ممکن است دستاورد استثنایی دریک میمون محسوب شود به کاربرده شده است نباید آن را به معنی "استعداد استثنایی وفوق طبیعی" سوء تعبیرکنیم که نتایج تحسین برانگیزو توجیه ناپذیری به بارمی آورد. منظورمن ازاین اصطلاح چیزی ازاین دست نبوده است.اصطلاح بینش آن گونه که کهلربه کارمی برد به درک کردن وحل کردن مسئله ها ومشکلات رایج روزمره اشاره دارد.
منبع:
http://motarjem-mm.blogfa.comهدایای فروبل اسباب بازی های آموزشی بودند که شامل ابزارهایی با شکل های هندسی می شدند. این ابزارها به شکلی طراحی شده بودند که کودک به تنهایی بتواند آزاد و خلاق با آن ها بازی کند. فروبل باور داشت که این ابزارها به کودک کار کردن و استفاده از ابزارهایی که در محیط خود می دید را می آموخت و او را با رابطه زندگی انسانی با طبیعت آشنا می کرد. با کمک این ابزارها رابطه بین کودک با بزرگسالی که با او بازی می کرد هم تقویت می شد.
فروبل در سال 1892 یک کالج تربیت معلم در لندن پایه گذاری کرد تا روش آموزشی خود را در آن جا ترویج کند. این کالج هنوز هم به عنوان بخشی از یک دانشگاه به فعالیت خود ادامه می دهد. در کتابخانه این دانشگاه هم، آثار فروبل درباره آموزش خردسالان نگهداری می شود. فروبل در سال 1852 درگذشت، اما شاگردان و پیروانش روش آموزشی او را ادامه دادند و مهد کودک های بسیاری در گوشه و کنار جهان راه اندازی شد. در سال 1908 و 1911 پرورش مربی مهدکودک در قانون آلمان به رسمیت شناخته شد.
از آثار منتشر شده فروبل می توان نشریه "ویژگی های آموزش انسان"، کتاب "آموزش انسان" و نشریه "آموزش خانواده ها" را نام برد.
فردریک فروبل آلمانی که فلسفه و نظام آموزش و پرورش نوجوانان را تکمیل کرده است در رساله معروف خود«اهمیت آموزش دبستانی و پیش دبستانی» که23 ژوئن سال1844 انتشار یافت نوشت که فکر آموزش و پرورش پیش دبستانی از ایران باستان است و دولت هخامنشیان ایرن پسران خردسال این کشور را در مراکزی به صورت یکنواخت(بدون تبعیض و ملاحظه شئونات و ثروت خانواده)آموزش و پرورش می داد تا به یک اندازه رشد کنند و در این آموزشگاه ها آموزش اخلاقیات مخصوصا دروغ نگفتن ، دوست داشتن میهن ،احترام و رعایت حال سالخوردگان ،توجه به پاکیزگی و حفظ محیط زیست و سواری بر اسب در اولویت قرار داشته است.فروبل واژه آلمانی «کیندر گارتن» را بر کودکستان گذارده که در تمام جهان مصطلح شده و به کار می رود.
او برای آموزش مراحل زیر را قائل بود:
1. آمادگی: کودک برای یادگیری و شناخت باید به موضوع مورد یادگیری علاقه داشته باشد و در این مرحله، ذهن او باید برای آموختن آماده شود. 2. ارائه مطالب: در این مرحله، مطالب تشریح و درس ارائه می شود. 3. ربط یا تداعی: در این مرحله، کودک مطالب جدید را با آموخته های قبلی خود ارتباط می دهد و تشابهات و تفاوت های دانستنی های قبلی با درس جدید مشخص می شود. 4. تعمیم: این مرحله، شامل تدوین قواعد، اصول و تعریف ها است. 5. کاربرد: در این مرحله، دانش آموز استنباط خود را از اصول کلی که در مرحله چهارم به دست آورده است، به آزمایش می گذارد و عملا آن را به کار می گیرد. طبق نظر هربارت، آموزش به معنی دقیق آن، فراهم آوردن زمینه پدید آمدن اندیشه های تازه و پیوند آن ها با اندیشه های پیشین است. به عقیده وی، آموزش پایه پرورش است؛ زیرا با سازمان دادن به اندیشه ها، دلبستگی و انگیزه پدید می آید و در چگونگی رفتار و منش تاثیر می گذارد و دامنه این تاثیر به جنبه های ذوقی و اخلاقی گسترش می یابد.
?فروبل ( 1852 – 1782،Frobel ) فروبل، مربی بزرگ آلمانی در سال 1782م در آلمان متولد شد. وی دوران کودکی را با سختی گذراند و چون والدینش از او استنباط درستی نداشتند، به صورت مردی کمرو و درونگرا درآمد. فروبل سال ها از شغلی به شغلی دیگر می پرداخت تا این که در مدرسه کوچکی واقع در فرانکفورت به تدریس پرداخت و به شغل معلمی علاقه مند شد. او برای مطالعه در روش آموزش پستالوزی که در آن زمان معروف بود، به سویس سفر کرد و پس از مطالعه به آلمان بازگشت. و در سال 1816م، مدرسه کوچکی بر اساس روش آموزش پستالوزی دایر کرد.
و به تدریج به شرح دیدگاه ها و نظرات تربیتی خود و تالیف کتاب و مقاله پرداخت. فروبل اولین بنیانگذار مهد کودک (به نام باغ کودکان) بود. نظرات تربیتی مهم وی به شرح زیر است: فروبل معتقد بود که: " تعلیم و تربیت باید شخصیت کودک را پرورش دهد و اساسا این رشد باید خودجوش باشد. " فروبل برنامه های کودکستان خود را طوری سازمان داد که کودک را به طور خود جوش به فعالیت وامی داشت. حرکت، بازی، شعر، شناخت رنگها، داستان و انواع فعالیتهای مختلف، اساس کار کودکستان وی بود. وی سه نوع مواد ویژه در آموزش به کار می گرفت: شعرهای کودکانه، اسباب بازی و سرگرمی. اسباب بازی و سرگرمی، فعالیت های جسمی کودکان را به کار می گرفتند. اسباب بازی ها در آن زمان به شکل های مختلف ساخته می شدند. سرگرمی ها هم از موادی بودند که قابلیت شکل پذیری داشته باشد؛ مانند گل رس، شن و مقوا. فروبل روی داستان هم بسیار تاکید داشت. پس از این که معلم داستان را نقل می کرد، اثر آن در بیان کودک، در شعرهایش و در بازی های او نمایان می شد. فعالیت های مختلف عملی فروبل در آموزش، موجب توجه فراوان به آموزش عملی شد. به عقیده فروبل، کار و نقش مربی تنها راهنمایی و هدایت شاگردان بود. وی عقیده داشت که در ذات هر موجودی، غایتی نهفته که با او آفریده شده است؛ ولی این مقصود با تعلیم و تربیت تحقق می یابد.تربیت نیز یک مقصد دارد و آن پروردن طبیعت حقیقی و خدایی انسان و نمایان کردن جنبه های ابدی و بی پایان او است.
فریدریش فروبل آموزشگر سوئیسی در سدهی نوزدهم از جمله معماران آموزش خلاق کودکمحور بود که باغچهی کودکان را برای بازی و شادی آنها راه انداخت. باغچهی کودکان جایی است که کودکان با مهربانی و دوستی، بازی و شادی، پرورش پیدا میکنند
فردریش ویلهلم آگوست فروبل آموزگار آلمانی در سال 1782 به جهان گام گذاشت. او کسی است که نخستین مهدکودک را بنیاد نهاد.
فروبل زندگی را در روستایی در دل جنگلی با انواع گل ها و گیاهان زیبا آغاز کرد. از دست دادن مادر هنگامی که هنوز خیلی کوچک بود و آموزش خشک و بی روح مدرسه دست به دست هم داد تا فروبل کودکی غم انگیزی را تجربه کند. فردریش کوچک طبیعت را بسیار دوست داشت اما در مدرسه خبری از شور و نشاط و سرزندگی طبیعت نبود. در مدرسه تنها خواندن بود و خواندن و خواندن، بدون هیچ تجربه ای از طبیعت و کاری که با دست ها انجام شود.
فروبل در نوجوانی به دستیاری یک جنگلبان درآمد اما این کار را رها کرد و به دانشگاه رفت و به آموختن علم کشاورزی پرداخت، اما به زودی تحصیل را رها کرد و آموزگار یک مدرسه راهنمایی در فرانکفورت شد و کم کم با اندیشه های یان هنریش پستالوزی درباره آموزش آشنایی پیدا کرد.
پس از دیدار و همکاری با پستالوزی در سوییس، به برلین رفت تا دوباره به تحصیل بپردازد. پس از تحصیل دوباره به آموزگاری پرداخت و در سال 1813 و 1814 به ارتش پیوست تا در نبرد با ناپلئون به کشورش خدمت کند. پس از پایان تحصیل دوباره به سوییس رفت و فروبل در سال 1816، مدرسه ای به نام "موسسه آموزشی آلمان" (General German Educational Institute) را در شهر گریشم سوییس بنیان گذاشت. آموزگاران بسیاری به این موسسه می آمدند تا با اندیشه های فروبل آشنا شوند. از سال 1936، فروبل به آلمان بازگشت و به طور مشخص به آموزش کودکان پیش دبستانی و تولید اسباب بازی پرداخت. در سال 1837، فروبل یک "موسسه پرستاری، بازی و شادی" برای خردسالان برپا کرد. واژه مهدکودک یا (Kindergarten) در زبان آلمانی، را فروبل در سال 1840 برای موسسه بازی و شادی اش برگزید. معنی این واژه "باغ کودکان" است. او می خواست تا کودکان آزادانه در محیطی دلپذیر بازی کنند، چون بازی و فعالیت و آشنایی با طبیعت را ابزاری برای رشد توانایی های کودکان می دانست. فروبل با وارد کردن مفهوم "فعالیت آزاد" یا (Freiarbeit) و "بازی" در روش آموزشی اش تلاش کرد زندگی واقعی را در آموزش شبیه سازی کند و دنیای کودکی را به بزرگ ترها بشناساند. فعالیت هایی که بچه ها در نخستین مهدکودک فروبل انجام می دادند عبارت بود از ترانه خواندن، رقص، باغبانی و بازی با هدایای فروبل (Fr?belgaben).
پستــالــوزی ( 1827- 1748) :
پستالوزی در سال 1748 در روزیخ واقع در سویس بدنیا آمد 0 پدرش پزشک بود در 5 سالگی او از دنیا رفت کودکی پستالوزی بیشتر در خانه با شنیدن داستان گذشت او پس از پایان رساندن دبیرستان برآن شد که تا کشیش شود ولی بویژه لحن خام و خشن او برای وعظ مناسب نبوددر نتیجه به دانشگاه رفت و رشته حقوق را انتخاب کرد ودر اینجا بود که با اندیشه های روسو آشنا شد و بعداز اینکه کتابهای روسو ممنوع شدند او و شماری از دانشجویان انجمنی بر پا کردند اما آنها بعنوان انقلابی دستگیر شدند 0 بعداز این پستالوزی به کشاورزی روی آورد تا بتواند با فراهم کردن یک کشتزار ، راهنمای کشاورزان فقیر ناحیه باشد اما موفق نشد او سرانجام برآن شد که با پناه دادن کودکان بی سرپرست و تربیت آنان به یاریشان برخیزد ، بدین سان او راه حقیقی زندگی خود را یافت انگیزه اصلی او یاری محرومان و ستمدیدگان بود
نظریـــات تربیتـــی پستالـــوزی :
بنیاد اندیشه های تربیتی او همان اندیشه های روس است اما با این حال او کوشید چیزهایی را که روسو از یکدیگر جدا کرده بود به یکدیگر پیوند دهد مانند تمدن و طبیعت آزادی و اطاعت ، جنبه اخلاقی و اجتماعی پستالوزی تعلیم و تربیت را رشد طبیعی ، فرآیندی ، هماهنگ شامل تمام توانائیها و استعدادهای کودک می داند و تربیت را شکوفا شدن هماهنگ توانائیهای نهفته آدمی تعریف کرده است و بیان می کند که تربیت باید با پیروی از قانونهای طبیعی رشد صورت بگیرد پس نخستین کار مربی شناخت طبیعت است از این رو کار مربی را به کار باغبان که فقط فراهم آورنده شرایط رشد است مانند می کرد و راه درست طبیعت رادر پیروی از طبیعت می بیند و خود زندگانی را پایه تعلیم وتربیت می شمارد و برترین مقصد تربیت را آماده کردن انسان برای بکار آوردن توانائیهای که خدا به او بخشیده است0 آرمانهای تربیتی پستالوزی بر فلسفه اجتماعی او استوار است برعکس روسو حالت طبیعی را مدینه فاضله آرمانی نمی داند آنرا بیشتر تمایل به جنبه حیوانی انسان می بیند جنبه اجتماعی مرحله بعدی زندگی بشر و ضرورت معنی است نه آسایش بشر دارای انگیزه های حیوانی و آفریده ای هوسبازی است که باید رام شود این دو مرحله اخلاق، ابداع و اجرا شده اند خواستهای اجتماع مطلق نیستند چونکه با آرمانهای اخلاقی منافات دارند و تربیت فرآیندی است که بوسیله آن اخلاقیات برانگیزه حیوانی پیروز می شوند0 مدرسه ، خانه نمونه است و معلم باید مثل پدری مهربان رفتار کند، خلاقیت شاگرد را رشد و مدد و بر اهمیت اخلاقی تأکید کند اودر تمام فعالیتها باید نمونه و الگو باشد آرمان محبت بر فلسفه تربیتی پستالوزی فرمانرواست می گوید: ذات تربیت نه در آموزش ، بلکه در محبت است بر آن بود که نیکبختی در محبت و نیکخواهی است هم راه و روش تربیتی او و هم راز تأثیر پستالوزی در هیمن نکته است پستالوزی می گوید: انسان از راه سر، دست و دل پرورش می یابد او هم مانند لاک مفهوم تصورات فطری را رد می کند می گوید ما از راه تعبیر حواس یاد می گیریم و ذهن در سازگاری با محیط فعال است برداشت او از تربیت مانند روس از دیدگاه رغبتهای کودکان است نه منطق بزرگسالان در مورد تدریس می گوید: باید آموزش از محسوسات شروع شود و به سوی مجردات و امور تربیتی پیش برود او نه تنها بر پیوند نظری ودریافت حسی تأکید می کرد بلکه بر هماهنگی جنبه های گوناگون آموزش و پرورش حرفه ای ،عقلانی و عاطفی تأکید داشت او بر اهمیت هنر در برنامه تأکید داشت این کار تنها برای بروز استعدادهای خلاق کودکان نیست بلکه برای این است که کودکان از قدرتهای خود آگاه شوند ، نظم عقلی آنها پرورش یابد ، کار آموزی دستی را برای کودکان فقیر واجب می دانست و عقیده داشت که دستهایمان هم اندازه هوش ما اهمیت دارد بدون پرورش دل ، تربیت کامل نیست ما باید استعداد و محبت ورزیدن خود را پرورش دهیم و آن هم از خانه شروع می شود فلسفه تربیت او بر آرمان آزادی است راهنمای شاگردان در فکر کردن باید طبیعت باشد درس دادن باید در یک محیط کاملاً طبیعی صورت بگیرد چون کودک بهتر گوش می دهد و احساس آزادی می کند و نیروی بیشتری می گیرد و توصیه می کند که بگذارید طبیعت به کودک درس بدهد :
ـ یادگیری در صورت بکار بردن و تمرین آن صورت می گیرد
ـ کل آزادی مبنی بر عدالت است و عدالت وقتی محقق می شود که بشر پرهیزگار ، دلسوز و محبت داشته باشد
ـ انتظار بیش از حد داشتن و اجبار و خشونت ممنوع
ـ اصل بنیادی اندیشه پستالوزی ، همانا نیکی طبیعت انسان بود
ـ سرچشمه و نمای حقیقی اخلاق انسان و تربیت رادر محبت می دید
ـ منتهی شدن آموزش فردی به پیشرفت اجتماعی
ـ هماهنگی تعلیم و تربیت با طبیعت مدرسه
ـ از بین بردن حالت رسمی مدرسه
ـ استفاده نکردن از منبع ، کسب دانش از طریق تجربه
ـ بکار گیری اشیاء واقعی در کلاس درس
ـ انضباط در صورت لزوم باید جدی ودر عین حال با تواضع و انسانیت صورت گیرد
ـ انضباط را به محبت اندیشدن معنی کرده است
ـ برابری را به معنای اتحاد و شکل یکسان نمی داند بلکه به رسمیت شناختن کامل طبیعت در صورتی که در افراد مختلف متنوع باشد
ـ معتقد به تعلیم – تربیت همگانی
ـ معتقد به اصل آمادگی و اختلافات فردی