»» ضمیر ناخودآگاه، زیگموند فروید
نوشته زیگموند فروید
ترجمه شهریار وقفیپور
از روانکاوی آموختهایم که ماهیت فرایند سرکوب در پایان دادن و محو کردن ایده یا فکری، که امری غریزی را نشان میدهد نهفته نیست، بلکه ماهیت این فرایند جلوگیری از آگاهانه شدن آن ایده است. وقتی چنین امری رخ میدهد، میگوییم که آن ایده در وضعیتِ «ناخودآگاه» است، و قادر هستیم دلیل و بیّنه کارآمدی فراهم آوریم تا نشان دهیم حتی وقتی این فکر ناخودآگاه است، حتی وقتی شامل ایدهای است که در نهایت به آگاهی وارد خواهد شد، میتواند تأثیراتی ایجاد کند. هر چیزی که سرکوب میشود حتماً در ضمیر ناخودآگاه باقی میماند، لیکن باید دقیقاً از همین اول خاطرنشان کرد که امور سرکوبشده همه ضمیر ناخودآگاه را تشکیل نمیدهند. ضمیر ناخودآگاه حیطهای گستردهتر دارد و امور سرکوبشده بخشی از ناخودآگاهاند.
ما چگونه به شناختی از ناخودآگاه میرسیم؟ البته ناخودآگاه را فقط به منزله امری آگاهانه است که درک میکنیم، وقتی که دستخوش تغییر شکل یا ترجمه به امری آگاهانه قرار گرفته باشد. آثار روانکاوی هر روزه به ما نشان میدهند که ترجمه این نوع از امور [ یعنی ناخودآگاه ] ممکن است. برای آنکه چنین ترجمهای رخ دهد، فرد تحت روانکاوی باید بر موانع و انواع مقاومتهای خاص غلبه کند، همان مقاومتهایی که پیشتر، با پس راندنِ ایدهای از ضمیر ناخودآگاه، مصالحی فراهم کرده بودند تا سرکوبش کنند.
1 . توجیه مفهوم ضمیر ناخودآگاه
محافل بسیاری این موضوع را مورد بحث و گفتوگو قرار دادهاند که آیا ما حق داریم فرض کنیم امری روانی وجود دارد که ناخودآگاه است و این فرض را برای مقاصد کار علمی به کار بریم؟ به این تردید میتوان چنین جواب داد که فرض ما در مورد وجود ضمیرناخودآگاه فرضی ضروری و معقول است و ما شماری از براهین وجودِ آن را در دست داریم.
این وجود از آن رو ضروری است که دادههای آگاهی، درون خودشان، دارای شمار بسیاری شکاف و فاصلهاند. غالباً، هم در افراد سالم و هم در بیماران، کنشهایی روانی رخ میدهند که تنها وقتی قابل توضیحاند که وجود نوع دیگری از کنشها را مسلّم فرض کنیم، کنشهایی که، معالوصف، آگاهی هیچ توضیحی برایشان در اختیار ندارد. این کنشها فقط لغزشهای کنشی(2) و روءیا در افراد سالم و همه آن چیزهایی نیست که در افراد بیمار، آنها را به عنوان علامت بیماری روانی یا نوعی وسواس تشریح میکنیم؛ بلکه شخصیترین تجربههای روزمرّهمان ما را با ایدههایی رو در رو میکنند که نمیدانیم از کجا به ذهنمان رسیدهاند و با نتایجی ذهنی ملازماند که نمیدانیم چهطور به آنها رسیدهایم. حال اگر همچنان بر این ادعا پافشاری کنیم که هر کنش روحی که در ما رخ میدهد لزوماً باید توسط خود ما از خلال آگاهی تجربه شده باشد، آنگاه تمامی کنشهای آگاهانه[ ای که در بالا بدانها اشاره شد [ بیربط و ناملموس باقی خواهند ماند. به عبارت دیگر، اگر ما بین این کنشها، کنشهایناخودآگاهانهای را که استنتاج کردهایم به طور فرضی اضافه کنیم آنگاه بین کنشها پیوندی قابل فهم برقرار میشود. بهره و افزایشی که بدینسان در معنا به دست میآید مبنایی دقیقاً موجه برای فراتر رفتن از محدودههای تجربه مستقیم است. علاوه بر آن، وقتی معلوم میشود فرض وجود ضمیری ناخودآگاه قادرمان میسازد که روندی موفقیتآمیز را بنا کنیم که به واسطه آن میتوانیم تأثیری کارآ بر خط سیر فرایند آگاهی اعمال کنیم، آنگاه خودِ این موفقیت اثباتی خدشهناپذیر بر وجود آن چیزی است که از قبل فرضش کردهایم. از همین رو، وجودِ ضمیر ناخودآگاه این گفته را به ادعایی غیرقابل قبول بدل میکند که ما باید موضعی اتخاذ کنیم تا چنین مقرر داریم که هر آنچه در ذهن میگذرد برای آگاهی نیز شناخته شده باشد.
