ابراهام مزلو و خودشکوفایی
نویسنده: هربرت ال. پتری
مترجم: جمشید مطهّری طشی
مقدّمه
فلسفه انسانگرایی، شالودهای برای کار ابراهام مزلو (1970ـ 1908 Abraham Maslow) به وجود آورد. مزلو اهل «بروکلین» نیویورک بود و در آنجا دانشنامه دکتری (Ph.D) در روانشناسی را اخذ کرد و در دانشگاههای «بروکلین» و «براندیز» به تدریس روانشناسی مشغول شد. مزلو در شمار مهمترین نظریهپردازان «نهضت تواناییهای انسان» است. او کسی است که این دیدگاه را به عنوان «نیروی سوم» در روانشناسی امریکا معرفی کرد. او سایر نیروها (نیروی اول، یعنی روانکاوی و نیروی دوم، یعنی رفتارگرایی) را به دلیل دید بدبینانه، منفی و محدودی که در مورد انسان داشتند، مورد انتقاد قرار داد و به جای آن معتقد بود که انسانها اصولاً خوب یا خنثی هستند، ولی بد نیستند؛ یعنی در هر انسانی کششی به جانب رشد یا به کمال رساندن تواناییهای نهفته وجود دارد و آسیبشناسی روانی حاصل انحراف یا نومیدی از این ماهیت اساسی انسان است.
علاوه بر این دید کلی، نظرات مزلو به دو دلیل اهمیت دارند:
اولاً، او در زمینه انگیزش انسان، نظری ارائه میکند که در آن بین نیازهای زیستی، مانند گرسنگی، خواب، تشنگی و نیازهای روانشناختی، همچون عزّت نفس، عواطف و تعلّقخاطر تفاوت قایل میشود. ما نمیتوانیم به عنوان یک اندامواره زیستی بدون غذا و آب زندگی کنیم و نیز نمیتوانیم به عنوان یک اندامواره روانشناختی بدون ارضای نیازهای دیگر به طور کامل رشد کنیم. مزلو بر این عقیده بود که روانشناسان بیشتر به نیازهای زیستی پرداختهاند و نظریههایی ارائه کردهاند که بر اساس آنها انسان فقط به کمبودها پاسخ میدهد و در جستوجوی کاهش تنش است.
ثانیا، دومین سهم مزلو مطالعه وسیع او در مورد افراد سالم، کامل و خودشکوفا بود. این افراد را در میان شخصیتهای گذشته و حاضر میتوان یافت. مزلو 38 چهره تاریخی و مشهور را، که از میان افراد معاصر شناخته شدهتر و معروفتر بودند، انتخاب کرد. بعضی از این چهرههای شاخص عبارتند از: ابراهام لینکلن، والت ویتمن، لودویک وان بتهوون، آلبرت انیشتن، الینور روزولت و توماس جفرسون. او معتقد بود که همگی این افراد به خود شکوفایی رسیدهاند.
ادامه مطلب...
نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » محسن ( یکشنبه 89/1/8 :: ساعت 10:29 عصر )