»» زندگی نامه ویکتور فرانکل
زندگی نامه ویکتور فرانکل
1942 دکتری جوان به همراه همسر جوانش که تازه با او ازدواج کرده بود و مادر و پدر و برادرش در وین دستگیر و به یک اردوگاه جنگی در بوهمیا منتقل شد. حوادثی که در آنجا و سه اردوگاه دیگر رخ داد دکتر جوان ـ زندانی شماره119104ـ را عمیقاً متوجه اهمیت معناجویی در زندگی کرد. یکی از اولین حوادثی که او را به این نتیجه رساند از دست دادن دست نوشته های علمی اش طی انتقال به آشویتس بود. او آنها را در داخل آستر کت خود جاسازی کرده بود اما مجبور شد در واپسین دقایق آنها را تحویل دهد. شبهای بعد سعی کرد آنها را ابتدا به ذهنش و سپس بر روی کاغذ پاره هایی که پنهانی به دست آورده بود بازسازی کند. میل شدید او برای بازنوشتن و چاپ آن یادداشتها باعث شد سختیهای اسارت را تحمل کند. حادثه مهم دیگر زمانی رخ داد که به همراه سایر زندانیان برای نصب خطوط راه آهن کار می کرد. زندانیان از سرنوشت خویشاوندان و همسران خود کاملاً بی خبر بودند. دکتر جوان شروع به اندیشیدن راجع به همسر خودش کرد و دریافت که همسرش در درون او حضور دارد: «نجات انسان از طریق عشق و در عشق است. انسانی که هیچ چیزی در این جهان از خود به جا نگذاشته باز ممکن است حتی برای لحظه ای هم که شده در یاد وخاطره معشوق خویش سعادت و شادمانی را تجربه کند.» او متوجه شده بود که در میان زندانیان کسانی بخت زنده ماندن پیدا می کردند که ایمان یا تصوری از آینده داشتند چه آن آینده انجام کاری مهم یا بازگشت به نزد عزیزانشان بود. کسانی که چنین انتظار و امید و دلبستگی هایی داشتند رنج خود را بهتر تحمل می کردند و از یأس و ناامیدی شدیدی که جسم و روحشان را ازدرون تهی می کرد و به مرگ منتهی می شد مصون می ماندند. «محرک اصلی انسان کسب لذت و پرهیز از درد نیست بلکه یافتن معنایی است در زندگی. فرد آماده رنج کشیدن است به شرط آنکه معنا و مقصودی در آن رنج بیابد.» دکتر جوان در 1945 از زندانهای مخوف نازیها نجات پیدا کرد و تا 52 سال بعد به زندگی فعال خود ادامه داد. از 1970 تا 1997 بیست و نه دکترای افتخاری از دانشگاههای معتبر جهان و دهها جایزه علمی از کشورهای مختلف دریافت کرد. او در 209دانشگاه در هر پنج قاره جهان سخنرانی کرد و 32کتاب به رشته تحریر درآورد که به 27زبان ترجمه شده است. زندگی ویکتور فرانکل victor frankel در 26 مارس1905 در وین به دنیا آمد. پدرش مردی پرابهت و منضبط بود و مادرش هم زنی خوش قلب و دیندار. ویکتور پسری استثنایی و فوق العاده کنجکاو بود. حتی د رچهارسالگی می دانست که می خواهد پزشک شود. در 1930دکترای پزشکی گرفت و در مراکز مختلف درمانی و پژوهشی مشغول به کارشد. او با فروید در همان سالها آشنا شد (در 1925 شخصاً با فروید ملاقات کرده بود). اما نظریه آلفرد آدلر را بیشتر می پسندید و در آن سال مقاله ای به نام «روان درمانی و جهان بینی» در نشریه بین المللی آدلر در روانشناسی فردی منتشر کرد. سال بعد فرانکل از اصطلاح Logotherapy برای اولین بار در یک سخنرانی عمومی استفاده کرد و به شرح و بسط دیدگاه خاص خود در روانشناسی وین پرداخت. وقتی به آشویتس منتقل شد دست نوشته هایی را که برای کتاب «دکتر و روح» تهیه کرده بود پیدا کردند و از بین بردند. تمایل شدیدش به کامل کردن آن کار و امیدش به اینکه بار دیگر در کنار همسر وخانواده اش باشد او را از یأس و ناامیدی که در آن شرایط هر شخصی را فرامی گرفت دور نگاه می داشت. فرانکل پس از طی کردن دوران اسارت در دواردوگاه دیگر سرانجام در 1945 از اردوگاه رهایی پیدا کرد و به وین رفت. آنجا بود که متوجه شد بهترین عزیزانش از دنیا رفته اند. اگرچه بسیار تنها و شکسته بود. سرپرستی یکی از مراکز عصب شناسی وین را پذیرفت و تا 25سال در آن سمت ماند. او بالاخره کتابش را بازسازی کرد و به چاپ سپرد. پس از چاپ این کتاب (یعنی کتاب دکتر و روح)، برای تدریس به مدرسه پزشکی دانشگاه وین دعوت شد. تنها در نه روز، کتاب دیگری به رشته تحریر درآورد که عنوان اش این بود: انسان در جست وجوی معنی. فرانکل در 1947 با دختری به نام الی ازدواج کرد که قدرت او را برای مقابله با مسائل و دشواریهای جهان دوچندان می ساخت. فرانکل در 1948 در رشته فلسفه دکترا گرفت. عنوان رساله اش The UnconsciousGod بود که به تحلیل و بررسی رابطه میان روانشناسی و دین می پرداخت. همان سال استادیار عصب شناسی و روان پزشکی در دانشگاه وین شد. در 1950 انجمن پزشکی برای روان درمانی اتریش را بنیاد نهاد و خود ریاست آن را برعهده گرفت. پس از آنکه به درجه استادی ارتقا یافت در محافل بیرون از وین نیز به سرعت شهرت پیدا کرد. چنانکه گفته شد او دکتراهای افتخاری و جوایز علمی و فرهنگی بسیاری دریافت داشت و حتی نامزد دریافت جایزه صلح نوبل شد. فرانکل تا سال 1990 یعنی تا 85 سالگی به تدریس در دانشگاه وین ادامه داد. او یک کوهنورد قهار بود و لیسانس خلبانی اش را زمانی گرفت که 67 سال داشت! در 1992 دوستان و اعضای خانواده اش به افتخار وی مؤسسه ویکتور فرانکل را تأسیس کردند. فرانکل در 1995 زندگینامه خود نوشته اش را به پایان رساند و در 1997 آخرین اثرش «انسان در جست وجوی معنی غایی» را برپایه تجربیات دیرینه اش منتشر ساخت. او مجموعاً 32 کتاب منتشر ساخته است که به 27 زبان ترجمه شده اند. ویکتور فرانکل در دوم سپتامبر 1997 در اثر سکته قلبی درگذشت. اندیشه و تجربیات علمی نظریه های علمی و روان درمانی ویکتور فرانکل تا حدودی برپایه تجربیات او در اردوگاههای مرگ نازی شکل گرفت. او با مشاهده دقیق وضعیت روحی کسانی که از درون تهی می شدند و نمی توانستند به زندگی خود ادامه دهند به صحت گفته نیچه پی برد: «آن که چرایی در زندگی دارد تقریباً با هر چگونه ای خواهد ساخت.» او می دید کسانی که امید وصال با محبوبشان را داشتند یا طرح ها و برنامه هایی در سر داشتند که خود را نیازمند انجام و تکمیل آنها می دیدند یا کسانی که ایمانی قوی داشتند بهتر از آنان که امیدشان را یکسره از دست داده بودند شرایط دشوار اردوگاه را تحمل می کردند. فرانکل روان درمانی خود را لوگوتراپی می نامید. Logotherapy از کلمه یونانی Logos اشتقاق یافته است که دارای معانی مختلف کلمه، روح، خدا یا معنی است. فرانکل معنای آخر را در کانون توجه خود قرار می دهد: معنی. گرچه معانی دیگر را هم کاملاً از نظر دورنمی دارد. فرانکل در مقایسه دیدگاه خود با دیدگاه دو روانکاو بزرگ دیگر وین یعنی فروید و آدلر می گوید که فروید اساساً اراده معطوف به لذت یا لذت جویی را ریشه همه انگیزه ها و فعالیتهای انسان می داند و آدلر اراده معطوف به قدرت را. لوگوتراپی اراده معطوف به معنی یا معناجویی را بنیان زندگی انسان می شمارد. فرانکل از واژه یونانی noos هم استفاده می کند که به معنای فکر یا روح یا روان است. به عقیده او در روانشناسی سنتی عقیده بر این است که انسانها می کوشند کشمکش روانی را به حداقل برسانند. فرانکل به جای این نظر یا علاوه بر آن، می گوید که ما باید به noodynamics هم توجه کنیم به این معنی که کشمکش درونی برای سلامتی انسان ضروری است لااقل وقتی که به معنی منتهی شود. درواقع خود کشمکش می تواند محرک قویی برای رفتار آدمی باشد. شاید معضل اصلی ای که فرانکل از اوایل زندگی علمی خود دلمشغول آن بود خطر فروکاست گرایی بود. در آن زمان تا حدودی مانند امروز، مدرسه های پزشکی بر این نظر پای می فشردند که همه چیز محدود به فیزیولوژی است. فیزیولوژی نیز به فروکاست گرایی (reductionism) دامن می زد. یکی از این فروکاستن ها آن بود که فکر یا روان را می توان براساس سازوکارهای مغز به خوبی شناخت. در این دیدگاه وجه معنوی یا روحانی زندگی انسان به سختی مورد اعتنا قرار می گرفت. فرانکل مخالف این فروکاست گرایی ها بود. هدف او آن بود که تعادلی میان نظرات روانشناسی و دیدگاههای معنوی برقرار کند. وجدان: یکی از مفاهیم اصلی اندیشه ویکتور فرانکل، مفهوم وجدان است. او وجدان را نوعی معنویت ناخودآگاه تلقی می کند که متفاوت با ناخودآگاه غریزی فروید و دیگران است. وجدان عاملی در میان عوامل دیگر نیست بلکه قلب و هسته وجودما وسرچشمه هویت شخصی ماست. فرانکل در این باره می گوید: «انسان موجودی مسؤول است، او از لحاظ وجودی مسؤول است. مسؤول وجودخویش.» وجدان خصلتی شهودی و بسیار شخصی دارد. وجدان به شخص حقیقی در موقعیت حقیقی مرتبط است و نمی توان آن را به قوانین کلی ساده تقلیل داد. باید با آن زندگی کرد. فرانکل از وجدان با عنوان خودشناسی وجودی شهودی یا «حکمت قلب» یاد می کند چیزی که به زندگی مان معنا می بخشد. فرانکل خاطرنشان می کند که حیوانات در زندگی خود تحت راهنمایی غرایز قرار دارند. در جوامع سنتی قواعد و هنجارها و سنتهای اجتماعی هستند که جای غریزه ها را می گیرند اما امروزه به دشواری چنین چیزهایی در اختیارمان است. ما می کوشیم در همرنگی با دیگران و در عرف و عادتها زندگی مان را پیش ببریم: «دیگر غریزه ای به انسان نمی گوید که چه باید کرد و سنتی هم به او نشان نمی دهد که چه باید کرد و چیزی نمی گذرد که او نمی داند چه خواهد کرد و درنتیجه کاری می کند که دیگران از او می خواهند و روز به روز بیشتر اسیر همرنگی جماعت می شود. این خلأ وجودی به صورت ملامت و بی حوصلگی ظاهر می شود و گفته شوپنهاور را به یاد می آورد که گفت انسان همواره محکوم است که میان دو قطب متضاد بی حوصلگی و هیجان در کشمکش و نوسان باشد.» اما در هر حال نمی توانیم از مواجهه بااین واقعیت بپرهیزیم که ما آزادی و مسؤولیت داریم که در زندگی مان دست به انتخاب بزنیم و برای آن معنایی خاص خودمان بیابیم. البته معنی را باید یافت و نمی توان آن را به کسی هدیه کرد. معنی مثل خنده است شما نمی توانید کسی را مجبور کنید بخندد باید برایش لطیفه ای تعریف کنید. این حکم در مورد ایمان، امید و عشق هم صادق است. نمی توان آنها را صرفاً با فعل اراده به وجود آورد. فرانکل تصریح می کند که «معنی چیزی است که باید آن را کشف کرد نه ابداع. معنی واقعیت خاص خودش را دارد و مستقل از اذهان ماست.» مانند تصویری است که باید آن را دید نه آنکه با قوه خیالمان آن را پدید بیاوریم. سنت و ارزشهای سنتی به سرعت از زندگی عده ای ناپدیدمی شود ولی این موضوع در عین حال که بسیار اسف انگیز و دشوار است لزوماً به یأس و نومیدی ختم نمی شود. معنی وابسته به ارزشهای اجتماعی نیست. به یقین هر جامعه ای می کوشد معناداری را در قواعدی که برای رفتار به دست می دهد خلاصه کند. اما بنابر عقیده فرانکل که صبغه تا حدودی فردگرایانه آن را نمی توان انکار کرد معنی نسبت به هر فردی خصلت یکه و یگانه دارد. کار روانشناسان و روان درمانگران و مربیان آن است که مردم را در بسط و گسترش وجدان فردی شان و یافتن معنی های منحصر به فرد آنان یاری کنند. خلأ وجودی: این تلاش و تقلا برای یافتن معنی ممکن است حاصلی به بار نیاورد و این بی حاصلی و سرخوردگی به نوعی روان رنجوری خاص بینجامد، چیزی که می توان آن را روان رنجوری معنوی یا وجودی نامید. به نظر می رسد مردم امروزه بیش از گذشته زندگی شان را تهی و بی معنی و بی هدف و برباد رفته تجربه می کنند و گاه در واکنش در برابر این تجربیات کارهای نامعقولی انجام می دهند که به خودشان یا دیگران یاجامعه و یا هر سه آسیب می زند. فرانکل از این وضعیت به خلأ وجودی تعبیر می کند. بی معنایی یک حفره و خلأ در زندگی ماست. هرگاه خلأیی وجود داشته باشد چیزهایی برای پر کردنش به آن هجوم می برند. فرانکل می گوید که یکی از علائم و نشانه های خلأ وجودی در جامعه ماملالت و بی حوصلگی است. او خاطرنشان می کند که چگونه اکثر مردم وقتی بالاخره زمان و فرصت آن را پیدا می کنند که کاری را که می خواهند بکنند انجام دهند انگار دیگر میلی به انجام آن ندارند! وقتی بازنشسته می شوند به بحران روحی دچار می شوند، یا دانشجویان سرخورده که هر آخر هفته بدمستی می کنند. واکنش عده ای هم آن است که هر روز غروب خودشان را در سرگرمیهای منفعلانه غوطه ور می سازند. فرانکل این وضعیت را «روان رنجوری یکشنبه» می خواند. خلاصه آنکه ما تلاش می کنیم خلأهای وجودیمان را با چیزهایی پرکنیم که چون تاحدودی ما را راضی می کنند این امید را پیدا می کنیم که رضایت وخرسندی نهایی ما را هم فراهم کنند: چه بسا بکوشیم زندگی مان را با لذت وپرخوری وپرداختن افسارگسیخته به امور جنسی پرکنیم یا به دنبال قدرت برویم مخصوصاً قدرتی که کامیابی های مالی فراهم می کند. همچنین ممکن است زندگی مان را با مشغله های گوناگون کاری، همرنگی با جماعت وعرف وعادتها پرسازیم یا خشم ونفرت پیشه کنیم و ایام عمرمان را صرف تلاش برای نابودکردن چیزهایی کنیم که گمان می کنیم به ما صدمه می زنند. این امکان هم وجود دارد که زندگی مان را با پاره ای دور باطل های روان رنجورانه بیامیزیم نظیر وسواس نسبت به نظافت ونظایر آن. این دور باطل های روانی در چیزهایی یافت می شوند که فرانکل از آن به «اضطراب انتظاری» تعبیر می کند: گاه ممکن است شخص از چیزی آنقدر واهمه و هراس داشته باشد که خود این هراس او را به آن چیز اضطراب انگیز نزدیک کند. در واقع اضطراب انتظاری دقیقاً همان چیزی را که شخص از آن واهمه دارد به وجود می آورد. تست یا آزمون اضطراب مثال آشکار این قضیه است: اگر شخصی از این بترسد که از پس آزمونها به خوبی برنیاید خود این اضطراب وترس ممکن است وی را در گذراندن درست آن آزمونها از موفقیت دور کند. مشکل دیگری که فرانکل دراینجا برمی شمارد قصد وتوجه مفرط است . دراین حالت شخص آنقدر سخت و جدی تلاش می کند که خود این افراط او را ناموفق می دارد. یکی از رایج ترین نمونه های آن بی خوابی است : خیلی ها وقتی نمی توانند بخوابند همچنان تلاش می کنند که با استفاده از انواع واقسام روشها خوابشان ببرد واین تلاش برای خوابیدن خودش مانع از خوابیدن می شودو بدین ترتیب این دور ادامه می یابد. مثال دیگر وضعیت کسانی است که احساس می کنند باید عاشقانی استثنایی و بی همتا باشند: مردان احساس می کنند که باید «آخرش» باشند. درمقابل، برخی از زنان همتای آنان هم تصور می کنند متعهدند که از اوج لذت جنسی برخوردار شوند. اما خود این توجه وتلاش افراطی به ناآرامی ولذت کمتر منجر می شود. گویی هرچیزی که از حد متعادل و معقول خود می گذرد به ضدش بدل می شود. سومین دشواری، فکرکردن بیش از اندازه است . دراین حالت شخص شدیداً درحال اندیشیدن است . گاه ما انتظار داریم چیزی اتفاق بیفتد واتفاق هم می افتد صرفاً به این علت که وقوع آن قویاً به اعتقادات ونگرشهای ما بستگی دارد. فرانکل دراین مورد از زنی یاد می کند که در کودکی تجربیات جنسی بدی داشت و نتوانسته بود به شخصیت قوی وسالمی برسد. وقتی به مطالعه برخی متون روانشناسی پرداخت که می گفتند این گونه تجربیات باعث می شوند که فرد قادر نباشد از روابط جنسی لذت ببرد دچار مشکلاتی شد! تلقی فرانکل از خلأ وجودی به تجربه های او در اردوگاههای مرگ نازیها برمی گردد. وقتی چیزهای روزمره ای که به زندگی مردم معنا می بخشند ـ از جمله کار ، خانواده، خوشی های کوچک زندگی ـ از زندگی شان حذف می شد گویی آینده شان به مخاطره می افتادوحتی محو می شد. فرانکل می گوید که انسان فقط می تواند با نظر به آینده زندگی کند: «زندانیانی که امید و ایمانشان به آینده، به آینده خودشان را از دست می دادند از بین می رفتند». فرانکل معتقد است اگرچه امروزه اردوگاه مرگی بدان شکل درمیان نیست اما خلأ وجودی نه تنها شیوع دارد بلکه به سرعت در سراسر جامعه در حال گسترش است . او ازاین احساس بیهودگی و طفیلی بودن به تجربه درافتادن در پوچی و هاویه نام می برد. به دید او حتی افراط و تفریط های سیاسی و اقتصادی دنیای امروز را هم می توان انعکاس های بیهودگی وپوچی دانست: او می گوید به نظر می رسد ما بین یکسان سازی ماشین وار فرهنگ غرب و تمامیت طلبی های نظامهای کمونیست ، فاشیست و تئوکراتیک گرفتار آمده ایم. همرنگ شدن در جامعه توده بنیاد یا در تمامیت طلبی، هردو ارضا می کنند افرادی را که می خواهندخلأ وجودی زندگی شان را انکار کنند. فرانکل افسردگی ، اعتیاد و پرخاشگری را سه روان رنجوری مهم توده ها می نامد. او در تحقیقات خود به این نتیجه رسید که ارتباطی قوی بین احساس بی معنایی وفعالیتهای مانند جرم وجنایت، مصرف موادمخدر وافراط کاریهای جنسی وجود دارد. او حتی هشدار می دهد که خشونت، استفاده از موادمخدر وسایر فعالیتهای منفی که تلویزیون، فیلم های سینما وحتی موسیقی مؤید وجود آنهاست نشانه وجود بی معنایی است ونتیجه کار کسانی را نشان می دهد که می کوشند زندگی شان را با تقلید از «قهرمانان خیالی شان» تنظیم کنند. به عقیده او حتی ورزش هم ممکن است مروج پرخاشگری باشد. یافتن معنا : معنی را چگونه و در چه چیزهایی می توان یافت؟ فرانکل سه راه عمده برمی شمارد: اولین راه ورهیافت، ارزشهای تجربی است یعنی اینکه ما چیزی یا شخصی را ارزشمند تجربه کنیم . این می تواند شامل تجربیات زیبایی شناختی باشد. مثل مشاهده شگفتی های طبیعت یا دیدن آثار بزرگ هنری. به عقیده فرانکل مهمترین نمونه های ارزشهای تجربی عشقی است که نسبت به دیگری احساس می کنیم. به واسطه عشق مان ـ معشوقمان را یاری می کنیم که به معنا نزدیک شود وبدین وسیله خودمان نیز به معنی نزدیک می شویم. او می گوید: «عشق عالی ترین هدفی است که انسان می تواند شوق آن را داشته باشد». فرانکل خاطرنشان می کند که در جامعه معاصر خیلی ها امور شهوانی را با عشق اشتباه می گیرند. بدون عشق امور جنسی چیزی بیش از یک فعالیت ساده وسافل زیستی نخواهدبود و دیگری صرفاً ابزاری است که باید مورداستفاده قرارگیرد، مانندوسیله ای درخدمت یک هدف. از امورجنسی فقط وقتی می توان لذت کامل برد که جلوه فیزیکی و جسمانی عشق باشد. عشق شناخت و تأیید یگانگی شخص دیگر در مقام فرد است با فهمی شهودی از مقام انسانی او. در غیر این صورت، دوطرف رفتاری شیءگونه بایکدیگر خواهندداشت. دومین راه کشف معنی ارزش های خلاق و ابداع گرایانه است، با انجام کاری. این خلاقیت فعالیت در عرصه های هنر و موسیقی و نوشتن و اختراع و ابتکار و جزاینها را دربرمی گیرد. فرانکل خلاقیت و نیز عشق را کارکرد ناخودآگاه معنوی یعنی وجدان می داند. غیرعقلی بودن تولید هنری مانند آن درک شهودی است که به ما امکان می دهد خیر و خوبی را تشخیص دهیم. فرانکل دراین مورد چنین مثال می زند: «ما مواردی را می شناسیم که در آن یک ویلون زن همیشه سعی می کند تا آنجا که امکان دارد آگاهانه ویلون بنوازد. او از گذاشتن ویلون روی شانه اش تا انجام فنی ترین جزئیات این کار می خواهد هرکاری را آگاهانه و با درک و هوشیاری تام و تمام انجام دهد و همین باعث می شود کار او کاملاً ناموفق از آب درآید. معالجه باید ایمان و اطمینان بیمار به ناخودآگاه را به او بازگرداند. راهش هم آن است که او به خوبی درک کند که ناخودآگاهی اش از قوه آگاهی اش موسیقیایی تر است.» سومین راه معنایابی شامل اموری ازقبیل شفقت و نوع دوستی، شجاعت، شوخ طبعی و نظایر اینهاست. اما شاخص ترین مثال فرانکل تقرب به معنی از طریق رنج است. او دراین مورد به یکی ازمراجعه کنندگانش اشاره می کند: دکتری که همسرش مرده بود و او درمرگش سخت اندوهگین و سوگوار بود. فرانکل از او می پرسد: اگر شما اول می مردید زنتان چه می کرد؟ دکتر در پاسخ می گوید: خب این برایش بسیار غم انگیز و سوگناک بود. فرانکل می گوید: حال که او اول مرده، از این رنج و سوگواری برکنار است اما شما مجبورید بهای آن را با زنده ماندن و سوگواریتان بپردازید. به عبارت دیگر غم و اندوه بهایی است که برای عشق باید بپردازیم: برای دکتر، این فکر، به مرگ همسرش و اندوه و سوگ خودش معنامی بخشید. بدین ترتیب رنج و اندوه او به چیزی بیشتر بدل شد. اگر معنایی درکار باشد رنج را می توان با بزرگی و شرافت تحمل کرد. فرانکل همچنین خاطرنشان می کند که افراد جداً بیمار غالباً فرصت و مجال آن را پیدانمی کنند که شجاعانه رنج خود را تحمل کنند و بدین ترتیب بزرگی و منزلت خود را بیشتر حفظ کنند. به آنها گفته می شود: خوشحال باشید، خوش بین باشید، بخندید تا دنیا به رویتان بخندد. آنها غالباً نسبت به اندوه و مصیبت خود احساس شرمندگی و خجلت می کنند. فرانکل می نویسد: «هرچیزی را می توان از انسان گرفت جز یک چیز: آخرین آزادی های انسان را ـ آزادی اینکه درهرموقعیتی راه خودش را انتخاب کند.» وجودمتعالی: ارزش های تجربی و خلاق و والا درنهایت جلوه هایی از چیزی بسیار بنیادی تر هستند که فرانکل آن را معنی برین و وجودمتعالی یا استعلا (TRANSCENDENCE) می نامد. معنی برین عبارت از این اندیشه است که در زندگی معنایی نهایی و واپسین یا غایی وجودداردکه مستقل از دیگران، مستقل از طرح ها و برون افکنی های ما و فراتر از مقام و منزلت وجودی ماست. فرانکل آن را دال برخدا و معنای روحانی می داند. او تصریح می کند که لازم است یادبگیریم که ناتوانی مان درفهم و ادراک کامل معنی برین و وجود متعالی را بپذیریم و تحمل کنیم زیرا «معنی (Logos)عمیق تر از منطق (Logic) است.» از نظر فرانکل خدا درعین حال هم متعالی و هم عمیقاً متشخص یا شخص وار (Personal) است. او خاطرنشان می کند که حتی ملحدان و شکاکان و معلقان هم ای بسا مفهوم استعلا را بپذیرند بدون آنکه از کلمه خدا استفاده کنند. درهرحال فرانکل معتقداست که روی برگرداندن از خدا سرچشمه نهایی همه بیماریهای عمیق روحی و روانی است. او می نویسد: «همین که فرشته درما واپس زده شود به صورت یک شیطان درمی آید.» درمانگری های فرانکل جالب توجه اند که دراینجا مجالی برای پرداختن به آنها وجودندارد. فقط درنهایت اختصار به یکی از آنها اشاره می کنیم:پرهیز از درون نگری مفرط و غوطه ورشدن در دنیای درون، پرهیز از اندیشیدن مفرط و بی حد و مرز. فرانکل می گوید:در دنیای امروز برخودنگری و خودکاوی تأکیدبسیارمی شود که این میراث فروید است. اما این کار عملاً به دورشدن ازمعنی غایی می انجامد. «وجودانسان ـ لااقل مادام که دچار روان رنجوری نشده است همواره معطوف به (انجام) چیزی یا (محبت به) شخصی غیر از خود است.» که فرانکل آن را خوداستعلایی یا تعالی یافتن وجود آدمی می خواند. و در توضیح آن، جمله ای از آلبرت شوایتزر را نقل می کند: تنها راههایی که درآنها واقعاً مسرور و سعادتمند خواهی بود راههای آنانی است که می کوشند خدمت کنند، خدمت و یاریی راستین...
نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » محسن ( شنبه 89/12/21 :: ساعت 9:34 صبح )
»» لیست کل یادداشت های این وبلاگ
آسیب های ناشی از اینترنتسیگارعرفان های نوظهور دام شیاطین برای قلوب پاک جوانان ماستتأثیرات فیس بوک در ترویج بی عفتی و بی بند و باری در میان جواناننقش ماهواره در به انحراف کشاندن جوانانامالفسادی به نام الکلگوش شنوای همسرمان باشیمچگونه با همسر خود صحبت کنیم؟جوان و شادکامی انسان با ایمان، غم خویش را در دل و نشاط و خوشروییجوان و تعالی شخصیت «هرکس، مسلمانی را گرامی بدارد، خدای والا را گجوان و تعالی شخصیت «هرکس، مسلمانی را گرامی بدارد، خدای والا را گمی خواهم خودم باشم با شروع دوره جوانی تغییرات بسیاری در زندگی اجروان شناسی و بهداشت روان جوان شورجوانی، ازدواج جوانان مقالات روااسکیزوفرنی بیمارئی روان پریشانه( پسیکوتیک) با علت اسکیزوفرنی بیمچرا زنها ایقدر گریه می کنند؟ رازهای آرامش در زندگی از بیش فعالی[همه عناوین(1802)][عناوین آرشیوشده]
>> بازدید امروز:
196
>> بازدید دیروز:
175
>> مجموع بازدیدها:
428754