برگشت خودکار صفحه فعلی به صفحه قبل
بستن یک IP و جلوگیری از ورود آن شخص یا سایت به سایت ما
بسته شدن خودکار صفحه بعد از یک مدت معین
لرزش موقت در صفحه سایت
Status Bar چشمک یک پیغام در پائین صفحه
ویژگی های شخصیتی افراد خلاق
از نظر شخصیتی، افراد محافظه کار خواهان حفظ قوانین و حداقل تغییر می باشند. آن ها دوست دارند زندگی و
کارشان مشابه باشد و از موقعیت های مبهم گریزانند. اما افراد پیشرفت گرا دوست دارند ورای قوانین موجود عمل نمایند. آن ها خواستار حداکثر تغییر و نیز عدم شباهت کار و زندگی بوده و موقعیت های مبهم را ترجیح می دهند. طبیعی است کسانی که محافظه کار هستند به راه های موجود توجه دارند و از این رو، کمتر به خلاقیت می رسند، اما افراد خلاق از شرایط موجود رضایت نداشته و اصول جدیدی را دنبال می کنند.
تورنس در زمینه ویژگی های شخصیتی افراد خلاق می گوید: خلاقیت عبارت است از حساسیت به مسائل، کمبودها، مشکلات و خلأهای موجود در دانش، حدس زدن و تشکیل فرضیه هایی درباره این کمبودها، ارزشیابی و آزمایش این حدس ها و فرضیه ها و احتمالا اصلاح و آزمون مجدد آن ها و در نهایت، نتیجه گیری.
خانواده و مدرسه از عوامل اجتماعی اصلی تعلیم و تربیت در زمینه رشد خلاقیت هستند. ظهور خلاقیت با ویژگی ها و موقعیت خانوادگی افراد ارتباط بسیار نزدیکی دارد و می توان با به وجود آوردن محیط مناسب در خانواده خلاقیت را افزایش داد، بخصوص در دوران کودکی که در شکل گیری خلاقیت از اهمیت بالایی برخوردار است.
مک کینون بر این عقیده است که عوامل زیر می توانند در رشد خلاقیت کودکان مؤثر باشند: استقلال عملی، احترام به کودک، آزادی برای اتخاذ تصمیم، عدم وابستگی زیاد کودک به والدین، آزادی برای تعلیم گرفتن، عدم نگرانی والدین به خاطر کودک، گستردگی ارتباط با دیگران، به گونه ای که کودک مجبور نباشد فقط خود را با شخصیت والدین تطبیق دهد و فقط با آن ها همانندسازی کند.
بدیهی است اگر در خانواده جو استبدادی حاکم باشد، کودک فقط مقلد والدین و دنباله روی آن هاست و جایی برای آزادی عمل، ابتکار و خلاقیت وجود نخواهد داشت. گتزلز و جکسون بر اساس مطالعات انجام داده به این نتیجه رسیده اند که والدینِ کودکان خلاق خیلی کم در روش های تربیتی از استبداد و محدودیت انضباطی استفاده می کنند; زیرا مراقبت زیاد از کودک، وابسته بودن او به والدین و جو استبدادی موجب می گردد کودک کمتر فرصت تجربه کردن و آموختن داشته باشد.
دوینگ ( dewing ) سه ویژگی اساسی را در این زمینه مطرح می کند:
ادامه مطلب...
نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » محسن ( یکشنبه 89/1/8 :: ساعت 10:29 عصر )
انسان به منزله عامل بحثی تطبیقی درباره نقش پیش فرض ها در روانشناسی
نظریه های علمی بر بستر پیشفرضهای دانشمند می رویند. اجزای مختلف نظریه ها همچون مفاهیم و مدلها به نحوی با پیشفرضها متناسب و سازگارند. در مقاله حاضر، پیشفرض «انسان به منزله عامل» که بر اساس منابع اسلامی می توان آن را مبنای تحقیق در روانشناسی قرار داد، مورد بررسی تطبیقی با نظریه عاملی اسکینر قرار گرفته است. کوشیده ایم این نکته را به اثبات برسانیم که عمل در نظریه اسکینر، مبتنی بر پیشفرضهای معینی است و محصور در حدود اقتضای این پیشفرضهاست. علّت گرایی و مشاهده گرایی حدود پیشفرضهای اسکینر را تشکیل می دهند. عمل در دیدگاه اسلامی، با استناد به مبانی معرفتی، میلی و ارادی، تصویری متفاوت به دست می دهد، که اگر به منزله پیشفرض تحقیقهای روانشناختی قرار گیرد، نتایجی متفاوت به بار خواهد آورد.
تکوین نظریه ها در ذهن دانشمندان، امری خلق الساعه نیست؛ بلکه همواره در بستر ذهنی معیّنی صورت می پذیرد. از این رو، میان نظریه یک دانشمند و زمینه ذهنی وی، تناسب و تلائم قابل توجهی وجود دارد. زمینه های ذهنی یا پیشفرضها نه تنها امکان فهم عمیقتر نظریه ها را فراهم می آورند، بلکه از یک جهت، فقر و غنای نظریه ها را نیز باید در آنها جستجو کرد. در نوشته حاضر، بر آنیم تا به بررسی تطبیقی نقش پیشفرضها در قلمرو روانشناسی بپردازیم. این مقایسه و تطبیق، میان پیشفرضهایی است که می توان از منابع اسلامی برای بررسیهای روانشناختی فراهم آورد، با پیشفرضهایی که در دو رویکرد مهم روانشناختی، یعنی رفتارگرایی اسکینر و شناخت گراییپیاژه جلوه گرشده اند. در آنچه ذیلاً می آید، نخست تعریف و تصوری از نقش پیشفرضهای علمی به دست خواهیم داد، سپس بر اساس انسانشناسی اسلامی، اشاره ای کوتاه به پیشفرضهای مناسب برای بررسیهای روانشناختی خواهیم نمود، و آنگاه به بررسی تطبیقی آن با آنچه در دو نظریه مذکور آمده خواهیم پرداخت.
نقش پیشفرضهای علمی
یک نظریه بر پیشفرضهای مختلفی تکیه دارد که دوری و نزدیکی آنها به نظریه مزبور متفاوت است. برخی از پیشفرضها به منزله لایه های زیرساز نظریه اند که در عین حال که تأثیر آنها بر نظریه برقرار است؛ اما این تأثیر، مستقیم و بیواسطه نیست و از این رو ممکن است به طور محسوس در پیکر نظریه ملاحظه نشود. پیشفرضهای مربوط به واقعیت جهان و انسان از این نوعند که گاه آنها را پیشفرضهای فلسفی می نامند. برخی دیگر از پیشفرضها که خود به نحوی بر این پیشفرضهای بنیادی استوارند، به پیکر اصلی نظریه نزدیکترند. مراد از نزدیکی آن است که تأثیر آنها در پیکر نظریه، مستقیم تر و محسوستر است. تناسب و سازگاری این دسته از پیشفرضها با مفاهیمی که در نظریه به کار گرفته می شوند، با تمثیلهایی که در نظریه مورد استفاده قرار می گیرند، و با مسائل و فرضیه هایی که به منزله راه حلهایی برای این مسائل عرضه می شوند، چشمگیر و قابل توجه است.
مارگارت ماسترمن1 (1970) در صورت بندی مشهوری که نسبت به الگوهای علمی2 در دیدگاه کوهن مطرح کرده، بر آن است که برای رفع ابهام از مفهوم الگوی علمی در دیدگاه وی، می توان گفت کوهن سه معنا برای الگو در نظر داشته است. ماسترمن این سه معنا را به این ترتیب نامگذاری می کند: الگوهای متافیزیکی، الگوهای جامعه شناختی و الگوهای ساختاری.3 الگو به معنای متافیزیکی، با نظر پردازیهای متافیزیکی سر و کار دارد یا با طریقه جدیدی از نگریستن به اشیا. الگو به معنای جامعه شناختی به عادات علمی4 ناظر است که توسط اجتماعی از دانشمندان در مواجهه موفق با مسائل تشکیل شده است و به فعالیتهای دانشمندان مبتدی شکل خواهد داد. الگو به معنای ساختاری، به منزله چارچوبی است که حل مسأله را برای ما ممکن می گرداند و به عبارت دیگر، ابزارهای مناسب برای این کار را در اختیار ما قرار می دهد.
ادامه مطلب...
نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » محسن ( یکشنبه 89/1/8 :: ساعت 10:29 عصر )